فرهنگیکسب و کار

دانلود بهترین دکلمه ها

امروزه دکلمه‌های بسیاری در بازار یافت می‌شوند و هر کدام نیز جذابیت و رنگ‌های خاص به خود را دارند ولی ما در این مقاله سعی کردیم چند تا از بهترین دکلمه ها را برای دانلود قرار دهیم. معیار ما نیز بر اساس نتایج بدست آمده از سایت موسیقی آی ریتم بوده است:

  • هوشنگ ابتهاج عشق و آزادی

| عشق شادیست | | عشق آزادیست | | عشق آغاز آدمی زادیست | | عشق آتش به سینه داشتن است | | دم همت بر او گماشتن است | | عشق شوری زخود فزاینده ست | | زایش کهکشان زاینده ست | | تپش نبض باغ در دانه ست | | در شب پیله رقص پروانه ست | | جنبشی در نهفت پرده ی جان | | در بن جان زندگی پنهان | | زندگی چیست | | عشق ورزیدن | | زندگی را به عشق بخشیدن | | زنده است آن که عشق می ورزد | | دل و جانش به عشق می ارزد | …

استاد ابتهاج دکلمه ای بسیار زیبا در وصف عشق سروده اند که بی نظیر است. استادانی همچون وی سعی کردند به بشر معنی واقعی زندگی را منتقل کنند اما به نظر شما این معنی واقعا انتقال یافت ؟ در زندگی کدام یک از ما دیگر عشق معنی دارد؟ آری استاد بسیار دلنشین و زیبا عشق را توصیف کردند به امید روزی که در زندگی همه ما جریان داشته باشد.

  • دکلمه حسین پناهی این بود زندگی

| میزی برای کار | | کاری برای تخت | | تختی برای خواب | | خوابی برای جان | | جانی برای مرگ | | مرگی برای یاد | | یادی برای سنگ | | این بود زندگی | …

دکلمه و نوشته ای فوق العاده زیبا و مفهومی را امشب منتشر میکنیم از زنده یاد پناهی که در دنیا تک بود تمام هنر هایش! آنقدر این نوشته کوتاه و مختصر با مفهوم است که نمیتوان ان را توصیف کرد! زنده یاد پناهی شخصی بسیار فهمیده و دنیا دیده ای بوده است که چنین سخن های زیبا و واقعی را بیان می کند! این اثر شعری به یاد ماندنی و تکرار نشدنی است. متنی پر مفهوم که درسی را در خود می پروراند. حسین پناهی عزیز نیز سعی داشته تا این مفهوم را منتقل کند. این ها نشان میدهد وی زندگی بسیار تلخی را داشته و یا تجربه کرده و پشت سر گذاشته است. زندگی بسیار جذاب و با مهوم وی که منجر به ساخت این متن شده است واقعا زندگی نادری است.

  • دکلمه حسین سلیمانی خودم جان

| دلم گریه میخواد نه بخاطر کسى | | بخاطر خودم بخاطر تموم خاطره هاى گم شده | | روزاى رفته بخاطر تموم تنهایاى دنیا | | که خودشون رو جا کردن تو این دل خسته | | میخوام بارون بشم میخوام اونقدر گریه کنم | | که خودم دلم بسوزه به حال خودم | | بگم بسه بابا رفیق | | بسه آروم شو تموم میشه | | اخ که دلم میخواد یه دریا گریه کنم || دیگه جلوى صداى هق هقم رو نگیرم | | خجالت نکشم از خیسی گونه هام | | به کسى چه که من حالم خوش نیست | | به کسى چه که بارونم داغونم شادم | | من خودم حال خودمو بهتر میدونم | | بعد بلندشم برم دم آیینه بگم نگاش کن | | اخه این چه وعضشه رفیق | | بزرگ شو بشکن ولى سخت شو | | این روزا دلم زودتر از دستام یخ میزنه | | تو این سرما تو این خیابونا توو این خونه | | تو این خونه تو این خونه این روزا | | یه شونه کم دارم واسه دلتنگیام | | یه شونه ى بى منت یه تکیه گاه حتی شده موقت | | قهر کنم با خودم ناز خودمو بکشم اشتى کنم | | بخندم ولى فقط خودم و خودم باشم | | بشم سنگ صبور خودم اخ که چقد تنها شدى | | خودم خودم جان عزیزم | | آره دلم گریه میخواد نه بخاطر کسى | | بخاطر خودم بخاطر تموم | | خاطره هاى گم شده ی خودم | …

در یک کلام بی نظیر و عاشقانه

  • دکلمه احمد شاملو مدایح بی صله

آه زمین تنها مانده! زمین رها شده با تنهایی خویش!
انسان زیر لب گفت: تقدیر چنین بود. مگر آسمان قربانی می خواست.
+ نه که مرا گورستانی می خواهد!
و تو بی احساس عمیق سرشکستگی چگونه از تقدیر سخن می گویی که جز بهانه تسلیم بی همتان نیست؟
آن افسون کار به تو می آموزد که عدالت از عشق والاتر است.

دریغا که اگر عشقی به کار می بود هرگز ستمی در وجود نمی آمد تا به عدالتی نابکارانه از آن دست نیازی پدید افتد. آن گاه چشمان تو را بر بسته شمشیری در کف ات می گذارد، هم از آهنی که من به تو دادم تا تیغه گاو آهن کنی!
اینک گورستانی که آسمان از عدالت ساخته است!
دریغا ویران بی حاصلی که من ام!

شب و باران در ویرانه ها به گفتگو بودند که باد در رسید، میانه به هم زن و پر هیاهو.
دیری نگذشت که اختلاف در ایشان افتادو غوغا بالا گرفت بر سراسر خاک، و به خاموش باش های پر غریو تندر حرمت نگذاشتند.

+ زمین گفت: اکنون به دوراهه ی تفریق رسیده ایم.
تو را جز زرد رویی کشیدن از بی حاصلی ِ خویش گزیر نیست پس اکنون که به تقدیر فریب کار گردن نهاده ای مردانه باش! اما مرا که ویران تو ام هنوز در این مدار سرد کار به پایان نرسیده است: همچون زنی عاشق که بر بستر معشوق از دست رفته ی خویش می خـزد تا بـوی او را دریـابد، سـال هـمه سال به مُقـام نخسـتین باز می آیم با اشکهای خاطره.

  • دکلمه علیرضا آذر چهار قطره خون

| سلام ای هیبت در مه | | اگر از حال من پرسی | | ملالی نیست جز دوری دستان | | تو از دستم تو چی | | یادی از این مرد مجازی | | میکنی یا نه | | شکستی عهد سابق را | | نگو نه من که نشکستم | | به دست خالی ات ای | | سرو لخت بارور سوگند | | قسم به زخم های | | تو عروس پاره پیراهن | | عصای شعبده از | | شاخه های تو فرود آمد | | خودم دیدم که سیب از حجله ات | | میریخت بر دامن | | کبوتر های شهرم | | را هزاران نامه بر کردم | | که شاید آسمان بردارد | | آن درد وبالم را | | تو هم پرسیده بودی که | | چه خواهی کرد با دوری | | صبوری کن برایت مینویسم | | شرح حالم را | | بگو از حال و روزت از خودت | | از زندگی در خود | | بگو از آن اجاق کور | | خورشیدی درآوردی | | کتاب جیبی صادق سه قطره خون | | که یادت هست | | چه شد گوش و کنارت هست | | یا اینکه گمش کردی | | گمش کردی خیالی نیست | | باور کن | | به جایش هم برایت | | چهار قطره خون | | نوشتم روح سرگردان | | نمیدانم به دستت میرسد | | یا هرچه باداباد | | برایت مینویسم | | چند خط از قربت انسان | | آهای ای سیب ممنوعه | | ویار دائم شیطان | | عزیز قلب هر درمانده ی | | جا مانده در تهران | | تماشای دو دست من | | برای چیدن سحرت | | خداوند سپید و سرخ | | از هر شاخه آویزان | | ببین با دست خالی آمدم | | یک بوسه بردارم | | چرا بغ کرده و اخمو | | مسلح تا بن دندان | | از آن شب که تن پیراهنت | | را باده دور آورد | | مرا یعقوب نامیدند | | و این ویرانه را کنعان | | وضو نگرفته حتی در خیالم | | دیدنت کفر است | | برایم آیت پروردگاری | | به همین قرآن | | آهای ای چهره ی معلوم | | در هر برکه ی آبی | | زن آیینه پوش لاجرم | | از دیده ها پنهان | …

روند بازار

پایگاه خبری روند بازار با هدف اطلاع رسانی اخبار و رویدادهای ایران و جهان پس از کسب مجوز از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در خردادماه سال ۱۳۹۷ فعالیت خود را آغاز کرد. بررسی روندهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، ورزشی و سیاسی از اهداف راه اندازی پایگاه خبری روند بازار است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا