یادداشتی بر رمان آبیتر از گناه نوشته محمد حسینی
نویسنده : آرش سلیم نعمتی
اندیشه انتقام چون جزم کنیم
قهر همه دشمنان به یک عزم کنیم
با چرخ چو آتْسِز اگر رزم کنیم
گردن به سم اسب چو خوارزم کنیم
انوری
آبیتر از گناه یا بر مدار آن حکایت سنگینبار نوشته محمد حسینی برنده بهترین رمان سال جایزه ادبی مهرگان و بهترین رمان سال بنیاد هوشنگ گلشیری در سال ۱۳۸۳ بوده است. این رمان توسط انتشارات ققنوس چاپ و منتشر شده است.
داستان از زبان راوی اول شخص روایت میشود. راویای غیرقابل اعتماد که از همان ابتدا باورِ مخاطب را برای خواندن جلب میکند و او را تا انتها در تعلیق نگه میدارد.
در رمان ربهکا اثر دافنه دوموریه، هیچگاه شخصیت اول زن با نامش خطاب قرار داده نمیشود و نویسنده تا پایان کتاب خواننده را در حسرت دانستن نام زن نگه میدارد. این نکتهایست که به گمان من در رمان آبیتر از گناه نیز اتفاق میافتد. راوی در سراسر رمان با هیچ ترفندی خود را به مخاطب معرفی نمیکند، از همهچیز حتی مشکل مردانگیاش حرف میزند اما نامش را به ما نمیگوید.
شاید ابتداییترین راه برای اینکه کسی خود را به مخاطب معرفی کند و اعتماد او را جلب کند گفتن نام است که راوی دقیقا در این رمان انجامش نمیدهد. اعتماد کردن به کسی که نامش را به ما نمیگوید سخت است و خواننده تا پایان رمان انتظار میکشد اما راوی نامی از خود نمیبرد. همین سبب میشود خواننده از ابتدا با اندکی بدبینی به راوی داستان نگاه کند. کسی که جمله آغازینش این است؛ “من کسی را نکشتهام. همهاش از همان عکس شروع شد”. در داستان از عکسهای زیادی حرف زده میشود اما راوی کدام عکس را میگوید؟
این بیاعتمادی تا پایان داستان بیشتر و بیشتر میشود هرچند که راوی ماجرا مجدانه در تلاش است مخاطب را قانع کند گناهی نکرده اما پیداست که یکجای کار میلنگد.
تعلیق برجستهترین ویژگی آبیتر از گناه است. راوی مانند اغلب دروغگویانِ حرفهای خود را محق میداند و باور دارد. با اینکه خواننده خیلی زود اعتمادش را از دست میدهد اما در اعماق وجودش نیز حدس نخواهد زد که ماجرا میتواند نشات گرفته از کینهای دهها ساله باشد.
یکی از نکتههای قابل توجه رمان تکیه روی شعر سعدی و علاقهی شازده قجری به اوست. شنیدن ابیاتی از شعر سعدی با مضامینی اندرزگونه از دهان راوی و واکنش شازده وقتی قابل توجهتر میشود که شخصیت شازده و نیت راوی برایمان آشکار میشود. راوی داستان از تسلطش به ادبیات و علاقهی شازده به سعدی پلی برای نفوذ به اندرونی او میسازد، ابیات و حکایتهایی از شیخ اجل میخواند و گاه تحلیل میکند. شازده البته احتمالا به واسطهی روحیه قجری خود سعدی را “اجل” خطاب میکند و دست به اصلاح و حرکتگذاری روی شعر سعدی میزند.
در آبیتر از گناه همه با چشمانی تنگ یکدیگر را مینگرند و تنها “مهتاب” با چشمانی باز و دستانی گشاده مسیر روایت را طی میکند چرا که تنها کسی که دلیل همراهیاش عشق است و بقیه شخصیتهای داستان هرکدام کولهباری از کینه، بخل، طمع، حسرت یا همزمان همگی اینها را به دوش میکشند. البته که در جایجایِ داستان مانند همیشه او که به مدد اکسیرِ عشق از همه صادقتر است “احمق” خطاب میشود.
عصمت، همسر شازده مانند خیلی دیگر از زنانِ دربار قاجار حتی سالها بعد از پایان آن پادشاهی در آپارتمانی احتمالا نمور کنیز شازده است و باز مانند خیلی از آن زنان در پی فرصتیست تا بار گناهان شازده را سبک کند و حقاش را از او بستاند. مسیر انتقام البته وقتی کمی منحرف میشود که عصمت پای “وسوسه” و “طمع” را به هدف غایی راوی باز میکند. در این میان رابطه عصمت و راوی داستان نیز جالب توجه است. هریک در کار استفاده از دیگری برای رسیدن به هدف خود هستند و همزمان رابطه میان خود را نیز بخشی از انتقام از شازده میپندارند.
راوی که حالا گرفتار قانون شده ابتدا میکوشد تمام ماجرا را به گردن شخصیتی خیالی بیندازد. شخصیتی که بسیار به شازده نزدیک است و همزمان به همسر او و گنجی گمشده در دودمان قاجار نظر دارد. خیلی دیر ولی بالاخره خواهید فهمید که راوی برای رسیدن به هدف آنچه از خود در آینه ساخته را جای شخصیتی واقعی در داستان جا میزند. شخصیتی که آنقدر خوب پرداخت و جاگذاری شده که از شخصیتی واقعی چون “مهتاب” هم واقعیتر است.
راوی یا شاید درستتر باشد بگوییم نویسنده به واسطهی شغلش موفق میشود قصهای چندلایه و پر از تعلیق بیافریند و مرزهای خیال و واقعیت را در هم ریزد و بازجو و خواننده را تا پایان مسیر در چاهی عمیق معلق نگه دارد. شاید در پایان قصه وقتی گرههای ایجاد شده باز میشوند مجبور باشید فصل آخر را دوباره مرور کنید چرا که شما نیز همچون دیگر شخصیتهای داستان از این همه پیچیدگی دچار سرگیجه هستید و بر مدار هلال آن حکایت سنگینبار گیر افتادهاید.